محل تبلیغات شما

خب اینروزها کمی درگیر مامان بودم. البته ا نوبتی ازش نگهداری می کنیم. ولی وقتی پیشش هستم همه ش غصه می خورم که چه قدر تحلیل رفته. چقدر این آایمر لعنتی داره اذیتش می کنه. چقد کم حرف شده. و جالبه برادرم و پسراش رو با اسم پسر من خطاب می کنه. لذا باید هی بپرسن که منظورش بالاخره کیه.

همش می گه منو دعا کن که زودتر راحت بشم و اینکه نمی خوام بیشتر از این مزاحم شماها بشم و بخاطر من اذیت بشین. منم می گم نه من دعا می کنم که بهبودی پیدا کنی. تند تند بوسم می کنه می گه دورت بگردم ولی دیگه خسته م. خلاصه یواشکی به بهانه های مختلف میرم تو حیاط و تو تنهایی گریه می کنم. همش یاد خاطرات بچگیم تو خونه پدری می افتم. اینکه مامان چه زن پر انرژی بود و حالا.

از یه طرف درگیر یه سری کارا هستم که برای برگشت پسرم اواسط شهریور باید تدارک ببینم. تخت یک نفره اتاق سابقش رو بخشیدم به راننده شرکت همسری گفتم اون بچه داره به کارش میاد. میز کامپیوتر و کتابخونه رو هم می برم شمال اونجا استفاده میشه. تشکی که روی تخت پسرم بود ازاین پنبه ای ها درست کرده بودم قبلا. اونم دیدم حیفه پنبه زیادی توش بکاررفته و دادم لحاف دوزی که ازش 4 تا تشک یک نفره واسه شمال دربیاره. بهرحال مهمون می رسه اونجا خیلی استفاده میشه.

چند روز پیش خانوم همسایه واحد کناری ما سراسیمه زنگ زد و قبض فرشهاش رو بهم داد و گفت من باید برم سراغ پدرم دعا کنین که زنده باشه بتونم ببینمش. یه آب قند براش درست کردم و دلداریش دادم. بعدش کلی براش دعا کردم که به موقع ببینتش. براش ناراحت بودم و خودم رو تو اون شرایط تصور می کردم. ولی بعدا خبردار شدم که طفلی دیگه تموم کرده بوده. بازم جای شکرش باقیه که روز قبلش دیده بودش. قبل از کلاس ورزشم فرشهاش رو آوردن و براش کارت کشیدم و قبض رسید و فرشهارو تحویل گرفتم. جمعه هم ختم پدرش بود. طرفای سهروردی با همسری رفتیم مراسم ختمش. بعدش رفتیم همون حوالی کاغذدیواری انتخاب کردم واسه اتاق خوابها که بعدش هم موکتش عوض کنم و یه دفه تمیز بشه. از پارسال که کابینت عوض کردم و سالن رو نقاشی کردم ، اتاق خوابها رو دست نزدم از بس خسته بودم. حالا که پسرم می خواد خونه ش رو اجاره بده و تخت دونفره ش رو انتقال بده به اتاق سابقش تو خونه خودمون که هروخ برای تعطیلات میاد راحت باشن. گفتم یه دفه این تغییرات رو بدم . چون وقتی وسایل از اتاق بیرون رفت تازه معلوم شد چقدر دیوارش کثیفه. البته امروز نقاش اومده که سقف اتاقها و درکمدها و پنجره هارو رنگ بزنه. الان که دارم اینارو براتون تعریف می کنم دارم از خواب می میرم. دیشب که گزارش هارو آماده کردم ساعت 2 خوابیدم. صبح زود باید بیدار می شدم که وسایل اتاق خوابها رو تا حدودی جمع و جور کنم. بعدش هم نقاش و همکارش اومدن و صبحونه بده. ناهار بده. رو کارشون نظارت کن . عصر هم باید برم باشگاه. دارم به بعد از این مراحل فکر می کنم که کارها وبهم ریختگی ها تموم شده و همه جا تمیز و قشنگ و مرتب شده و یه نفسی بکشم بی صبرانه منتظر برگشت پسرم هستم. البته فقط 3 هفته می تونه بمونه. تازه اونم فقط یه هفته مرخصی گرفته و دو هفته بعدش رو گفته دورکاری می کنم به شرکتشون.

دعا کنین همه چیز به خیر بگذره.

واسه من بحران بود...

مسافرم میاد شهرو خبر کن...

خداحافظی با گردن درد...

رو ,کنم ,یه ,اتاق ,دعا ,تو ,می کنم ,اتاق خوابها ,می کنه ,شده و ,فرشهاش رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

photographerbartar